|
چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, :: 20:41 :: نويسنده : skybanoo
21/12/89امروز بهم گفت فردا تولدشه....گفت تروخدا بزار بیام خونتون همین برام بهترین کادوعه....گفتم نهگفت سمیه تولدمه اذیت نکن دیگه....یه بارم که شده بهم اعتماد کن....پشیمون نمیشی باور کن زنه من....(بازم از در احساسم وارد شد تا راضیم کنه و واقعا هم با همون ی کلمه ی *زنه من* تونست راضیم کنه)گفتم باشه بیا....اما فقط همین ی بار باشه؟گفت باشه قبول....امشب رفتم براش کیک خریدم چون فردا تولدشه....به مامانم الکی گفتم کیک واسه اینه که معلم حرفه فنمون گفته بیارین...به دوستم پول دادم گفتم فردا برام ادکلن بخره بیاره با ی جعبه ی قلب...وای خیلی برای فردا استرس دارم قراره برای اولین بار بیاد خونمون...22/12/89امروز برای اولین بار اومد خونمون و تولدشم که بود....بهش گفتم بشین رو مبل ....نشست....چشماشو بستم با دستمال...رفتم کیکو اوردم گذاشتم جلوش شمع هاشم روشن کردم....کادوشم گذاشتم رو پاهاش ...بعد پفتم حالا چشاتو وا کن....خیلی خوشحال شد حتی اشکش در اومدو محکم بغلم کرد... گفت تو خیلی خوبی سمیه این بهترین سال تولدم بود اخه تو چطوری تونستی کیک بخری و کادو؟؟تو که اصلا نمیتونی بیرون بری؟؟؟؟گفتم ادم اگه یکیو دوست داشته باشه ارزش اینو داره که بخاطرش دروغ بگه و یواشکی ی کارایی بکنه خونوادش نفهمن...بعد کیک خوردیمو بلند شد رقصید گفت توام پاشو گفتم نه ....هرچی گفت گفتم نه....براش قهوه درست کرده بودم تا با کیکش بخوره ....تا خورد فنجونو پرت کرد تو سینی....سرم داد زد گفت این چرا تلخه؟؟؟گفتم خوب با شکر بخور منکه نباید بریزم خودت باید بریزی...صداشو برد بالا گفت تو نمیدونی نباید اینجوری قهوه درست کنی اخه؟؟؟باید خودت شیرینش میکردی ....ناراحت شدم با خودم گفتم حیفه منکه این همه بخاطر فرهاد خودمو به اب اتیش میزنم .....اصلا براش مهم نیست روز تولدشه و من براش زحمت کشیدم...اصلا براش مهم نیست که من بهش اعتماد کردمو اومده تو خونمون....هیچ کدوم از کارام براش مهم نیست...(اما اون کارشو خوب بلد بود و بازم با دوتا حرف احساسیم کرد و معذرت خاستو منم هیچی نگفتم دیگه )بقیه کیک هم دادم بهش تا ببره برا خونوادش اخه اونا میدونستن با منه نمیخاستم فکر کنن برا پسرشون هیچ کاری نکردم...26/12/89امروز از ساعت 1 ظهر تا 7:30 شب رفته بودم خرید عید با مامان و بابام....هرچیزمو از ی جا خریدم...مانتو از جنت....کفش از راهنمایی....لوازم ارایش از ازاد شهر....اخلاقم خیلی گنده باید همه جارو بگردم تا ی چیزی بخرم... بیچاره فرهاد تو زندگی باید منو همه جا ببره بچرخونه....اما خوب بجاش عادت ندارم سالی چندبار خرید کنم دیگه همون یکی دو باره....به فرهادم گفتم گفت باز خوبه حداقل سالی ی بار مشهدو میچرخیم بخاطر تو2/1/1390دیشب از ساعت 12 تا 4 صبح داشتم به فرهاد اس میدادم ....مش چرت میگفتیم بهم تا بالاخره سال تحویل نزدیک بشه....بهم گفت ارزوی امسالت چیه؟گفتم اینکه تو بشی شوهر من...گفت منم اروزمه تو بشی زنه من...
نظرات شما عزیزان:
|