|
شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : skybanoo
5/9/89از دیروزه ی لحظه ام از فکر فرهاد در نمیام اخرین روزیکه دیدمش که شوکه کرد منو با اون کاراش بهم ی نامه ام داد...یعنی خودم قبلا ازش خاسته بودم بنویسه و بیاره...وای دست خطش خیلی بچه گانه بود اصلا باورم نمیشد خودش نوشته همش فکر میکنم داده خواهرش نوشته و آورده برای من...خیلی بچه گانه و خنده دار بود دست خطش:))از وقتی نامشو بهم داده 6 یا 7 باری خوندمش دیگه ...راستی امشب عیده ما ستدیروز عید غدیر بود رفته بودیم خونه ی مامان بزرگ و بابا بزرگم.حالا امشب فامیلا مامانم میان خونه ی ما...میخام عیدیا خودمو بدم به فرهاد هم نوعه هم روش محر بابامه:)نباید خرجش کنه باید یادگاری نگه دار والا میکشمش :|8/9/89امروز بهمون رضایت نامه دادن میخایم بریم با نگار و پگاه اردو نمایشگاه کتاب...با اینکه مسخرست اما میریم وقتی باهمیم خیلی خوش میگذرهموندم اتوبوس که صندلیاش دو نفرست چطوری کنار هم بشینیم سه تایی ای بابا...حالا از اینا بگذریم امروووز من بدجوری تو کفم...همشم تقصیر فرهاده...بهش زنگ زدم گفت :س:سلام خوبی؟ف:سلام مرسی خوبم خوبی تو؟چخبر از بچت؟س:مرسی خوبم.سلامتی بچمم حالش خوبه دماغشم چاغه عینه تو(فرهاد دماغش انحراف داشتو خیلی بزرگ بود)ف:(با خنده گفت:)سمیه تو با من چیکار کردی دختر؟از اونروزیکه لباتو خوردم همش جلو چشامی...اصلا از فکرت در نمیام.س:خوب منم از اونروز بیشتر تو فکرتم و شوکه شدم...ف:جونه من راست میگی؟س:به جونه توف:غلط کردی مگه جونه من بادمجونه؟س:خوب به جونه تو نه به جونه بچمف:بگو بابای بچت کیه؟س:نمیدونم هرکی باشه باید لیاقت این بچه رو داشته باشه الکی که نیست...ف:اوه نه بابا؟؟؟چون بچه ی توعه باید باباش از همه سر تر باشه اره؟س:بله خوب پسرم مامان داره به این خانمی بایدم ی بابای خوب گیرش بیاد.. ;)ف:باشه خانم بریم دیگه الان مامانت سر میرسه باز میبینتت دردسر میشه برات.س:باشه بریم ...حالا کجا بریم ؟ف:بریم سر خونه زندگیمون دیگه بریم؟س: خونه ی شما یا خونه ی ما؟ف:خونه هیچ کدوم بیا بریم خونه آینده ی خودمون.جدی ی بار مثل ادم جواب بده بیام حاستگاریت جوابت چیه؟س:نمیدونم ....ف:ای خااااااک تو سرت کنن که نمیدونیس: جواب بدم که چی خوب؟وقتی هنوز معلوم نیست بیای یا نیای تا چندسال دیگه خیلی مونده خوب چرا بیخود دلمو خوش میکنی؟ف:چقدر خنگی سمیه بخدا....من میخامت بفهم چند سال دیگه ام نظرم عوض نمیشه....جالا برو مامانت الان میاد بعدا یادم بنداز ی چیز مهمیو بهت بگم.س:خوب بگو هنوز که مامانم نیومده...ف:نه نمیگم برو تو کفش بمون فردا زنگ زدی بهت میگم ...س:(با خنده)ای نامرد باشه فعلا خداحافظ تا فردافک(با خنده)خداحافظ عزیزم10/9/89امروز قرار بود بریم اردو نمایشگاه کتاب اما معلم علوممون لج کرد گفت درستون عقبه حق ندارین برین روزاییکه من باهاتون کلاس دارم اردو حق ندارین برین.ماهم باهاش لج کردیم گفتیم به هوای اردو ما کتاب نیاوردیم بالاخره که نمیتونین درس بدین پس بزارین بریم...متاسفانه فقط منو نگار و پگاه این حرفو زدیمو خیت شدیم بقیه همه کتاباشونو در اوردن ار کیفشون :|بعد گفت همه برن اردو شما سه تا میشینین از رو کتاب مینویسین که دفعه اخرتون باش دروغ میگین یا کل کل میکنین...خلاصه امروز گند زدن بهمون :))این فرهادم دیگه منو دیونه کرده با این سوالاش...باز امروز زنگ زدم میگه ی سال بپرسم؟گفتم خوب بپرس؟گفت : جز من دیگه واقعا با کسی نیستی؟گفتم:نه نیستم چرا باور نداری اخه من تورو انتخاب کردم که باهات بمونمگفت:اگه چیکار بشه بهم خیانت میکنی؟گفتم:زمانیکه تو بفهمم داری بهم خیانت میکنی منم بهت خیانت میکنمو میرم.خیلی بحث مذخرفی راه انداخته بود امروز ...14/9/89امروز تا به فرهاد زنگ زدم گفت سلام بیا دم پنجره اتاقت....گفتم واسه چی؟گفت داشتم رد میشدم امدم بیا دیگه...رفتم دیدم راست میگه واقعا اومده در خونمون با دوچرخش اومده بود و نون هم دستش بود.گفت اون چیه رو سرت دیونه؟گفتم روسریه خوبگفت درش بیارگفتم نه نمیخامگفت درش بیار دیگه میخام موهاتو ببینمگفتم دم پنجره سر لخت که نمیشه اومد یکی میبینه منو...ناراحت شد خودشو لوس کرد رفت گفت یادت باشه همش ضدحال میزنیبعد چند دقیقه دیدم دوباره زنگ زد...تا برداشتم گفت :خیلی سخته بدون تو نمیتونم بازم ببخشید...منم همین جوابو بهش دادمو اشتی کردیمگفت میشه خاهشا اگه دوسم داری خودتو ماله من بدونی بزاری موهاتو ببینم راحت لباتو حس کنم دست به بدنت بزنم...مامانمم از راه رسیدو حتی نشد جوابشو بدم...نمیدونم چرا بعضی وقتا این حرفارو میزنه...فقط میدونم دوسش دارم...مه زندگیمو با فکر فرهاد پر کردم...16/9/89بیچاره نگار ...اخه جعفر بهش گفته که نگارو واسه ازدواج نمیخاد اینقدر گریه کرد امروز تو مدرسهمنو پگاه هم فقط میتونستیم دلداریش بدیم...امروز به فرهاد زنگ زدم دیدم سر صدا میاد گفتم کجایی؟گفت اومدم باشگاه بدنسازی ثبت نام کردم بخاطر خانمم...(از بس که بهش گفتم چقدر باسنت بزرگه):))خخخخخگفتم افرین ورزش خوبه کلاگفت : اره...بچمون چطوره؟گفتم : ای بابا باباش تو نیستی از تو خوشم نمیاد ....گفت : غلط کردی تو میام بچه دارت میکنم مگه دست خودته؟؟؟گفتم :خودت غلط کردی ...گفت: سمیه جدی جدی من باتو رو ازدواج حساب باز کردما....گفتم: باشه حالا بزار هرچی به وقتش اینقدر منو هوایی نکن تروخداگفت: میای فردا ببینمت قبل مدرست؟گفتم :نه حوصله ندارم بزار پس فردا(نمیخاستم دوباره بهم دست بزنه)گفت: چیه میترسی بیای ؟یا نکنه لبامو دوست نداشتی؟از من خوشت نمیاد؟اخه چرا اینقدر من باید منت تورو بکشم بیای بزاری بهم دیگه نزدیک تر بشیم باور کن این کارا بهم نزدیکترمون میکنه عاشق تر میشیم...گفتم:نه این حرفا چیه ...فقط این هفته نبینیم همو بهتره الانم مامانم میاد فعلا خداحافظ.23/9/89به فرهاد زنگ زدم بیرون بودرفته بود مدرک دیپلمشو از مدرسش بگیره...وقتی داشت برمیگشت خونه بهم میگفت برم تو اتوبوس به یکی از همین دخترا ی شماره بدم؟گفتم برو فقط بعدش دیگه بدون سمیه مردهگفت خدا نکنه نه نمیرم همچین کاری بکنم...مگه خولم...بعد گفت اتوبوس اومد و رفت خداحافظی کردیم...20 دقیقه بعد اینکه خداحافظی کردیم هوا حسابی خراب شدخداکنه فرهاد زود رسیده باشه خونه سرما نخوره....24/9/89امروز به فرهاد زنگ زدم داداششم پیشش بود...میخاستم قضیه اتوبوسو که فرهاد میخاست منو اذیت کنه به یکی شماره بده رو تلافی کنم واسه همینم بهش گفتم :س:به داداشت سلام برسونف: داداشمم سلام میرسونه...چخبر الان دم خونتونم میخای بیام بالا ببینمت ؟س: نه نمیخاد لازم نکرده...بعد امار خونمونو که داد فهمیدم واقعا در خونمونن.خداروشکر اصرار نکرد بیاد بالا و رفتنگفتم داداشت زن نمیخاد؟من حاظرم زنش بشما ...(میخاستم تلافی اتوبوسو در بیارم)ف:(از داداش پرسید و گفت:)داداشم میگه اگه میدی قبل ازدواج باشه میام میگیرمت ,حالا میدی؟س:نه من قبل ازدواج که چیزی بهش نمیدم بگو بیاد منو بگیره بعد ازدواج نوکرشم هستم ...ف: ولی اگه بجای داداشم زنه من بشی قول میدم قبل ازدواج هیچی ازت نمیخاماااس:اخ جون چه خوب پس تموم شد رفت زن خودت میشم...ف:سمیه من اعتقاد دارم که اگه امروز با توامو ازت لب میگیرمو بهت دست میزنم مطمینم فردا هم زنی گیرم میاد که یکی این کارارو باهاش کرده.س:خوب منم دقیقا همین عقیده رو دارم برای همینم به خودم قول دادم تا تهش باتو باشم اگه تو بری ام با هیچکیف:باریکلا همینجوری خوبه منکه تنهات نمیزارم زن خودم میشی حالا ببینطبق معمول مامانم سر رسیدو بی خداحافظی قطع شد حرفمون...نظرات شما عزیزان: reza
ساعت17:43---11 مرداد 1393
چقدر جالب پس بقیش کجاست
پاسخ:امروز خیلی سعی کردم بیشتر بنویسم امیدوارم بخونیش
سلام عزيزم...نتونستم اينو نگم... از اين رابطه ها بترس ...رابطه اي كه توش گناه باشه يا به جايي نميرسه يا اگه برسه به جاي خوبي نميرسه...بهت مياد دانش آموز باشي...الان تو اوج احساساتت هستيو تصميم درستي نميگيري...بترس از روزي كه چند ماه يا چند سالتو با كسي گذروندي كه مجبوري يا ازش جدا شي يا ولت كنه...ميله خودته ميتوني گوش ندي ولي فقط خواستم يه هشدار خواهرانه بهت بدم...خيلي مراقب خودتو پاكيتو معصوميتت باش گلم باش...
يا علي... پاسخ:میدونم چی میگی عزیزم اما اخرش میفهمی چیشد
|