ازدواج
please love me for ever
یواشکی های من . . .
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.. اینجا یواشکی های من نوشته میشن فقط برای ااینکه با نوشتن اروم میشم...

پيوندها
ضد دختر
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان please love me for ever و آدرس skybanoo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 4189
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


قالب وبلاگ | چت
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

نويسندگان
skybanoo

آرشيو وبلاگ
مرداد 1393


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, :: 15:34 :: نويسنده : skybanoo

 5/9/89

از دیروزه ی لحظه ام از فکر فرهاد در نمیام اخرین روزیکه دیدمش که شوکه کرد منو با اون کاراش بهم ی نامه ام داد...

یعنی خودم قبلا ازش خاسته بودم بنویسه و بیاره...

وای دست خطش خیلی بچه گانه بود اصلا باورم نمیشد خودش نوشته همش فکر میکنم داده خواهرش نوشته و آورده برای من...

خیلی بچه گانه و خنده دار بود دست خطش:))

از وقتی نامشو بهم داده 6 یا 7 باری خوندمش دیگه ...

راستی امشب عیده ما ست

دیروز عید غدیر بود رفته بودیم خونه ی  مامان بزرگ و بابا بزرگم.

حالا امشب فامیلا مامانم میان خونه ی ما...

میخام عیدیا خودمو بدم به فرهاد هم نوعه هم روش محر بابامه:)

نباید خرجش کنه باید یادگاری نگه دار والا میکشمش :|

 

8/9/89

امروز بهمون رضایت نامه دادن میخایم بریم با نگار و پگاه اردو نمایشگاه کتاب...

با اینکه مسخرست اما میریم وقتی باهمیم خیلی خوش میگذره

موندم اتوبوس که صندلیاش دو نفرست چطوری کنار هم بشینیم سه تایی ای بابا...

حالا از اینا بگذریم امروووز من بدجوری تو کفم...همشم تقصیر فرهاده...

بهش زنگ زدم گفت :

س:سلام خوبی؟

ف:سلام مرسی خوبم خوبی تو؟چخبر از بچت؟

س:مرسی خوبم.سلامتی بچمم حالش خوبه دماغشم چاغه عینه تو(فرهاد دماغش انحراف داشتو خیلی بزرگ بود)

ف:(با خنده گفت:)سمیه تو با من چیکار کردی دختر؟از اونروزیکه لباتو خوردم همش جلو چشامی...اصلا از فکرت در نمیام.

س:خوب منم از اونروز بیشتر تو فکرتم و شوکه شدم...

ف:جونه من راست میگی؟

س:به جونه تو

ف:غلط کردی مگه جونه من بادمجونه؟

س:خوب به جونه تو نه به جونه بچم

ف:بگو بابای بچت کیه؟

س:نمیدونم هرکی باشه باید لیاقت این بچه رو داشته باشه الکی که نیست...

ف:اوه نه بابا؟؟؟چون بچه ی توعه باید باباش از همه سر تر باشه اره؟

س:بله خوب پسرم مامان داره به این خانمی بایدم ی بابای خوب گیرش بیاد..    ;)

ف:باشه خانم بریم دیگه الان مامانت سر میرسه باز میبینتت دردسر میشه برات.

س:باشه بریم ...حالا کجا بریم ؟

ف:بریم سر خونه زندگیمون دیگه بریم؟

س: خونه ی شما یا خونه ی ما؟

ف:خونه هیچ کدوم بیا بریم خونه آینده ی خودمون.جدی ی بار مثل ادم جواب بده بیام حاستگاریت جوابت چیه؟

س:نمیدونم ....

ف:ای خااااااک تو سرت کنن که نمیدونی 

س: جواب بدم که چی خوب؟وقتی هنوز معلوم نیست بیای یا نیای تا چندسال دیگه خیلی مونده خوب چرا بیخود دلمو خوش میکنی؟

ف:چقدر خنگی سمیه بخدا....من میخامت بفهم چند سال دیگه ام نظرم عوض نمیشه....جالا برو مامانت الان میاد بعدا یادم بنداز ی چیز مهمیو بهت بگم.

س:خوب بگو هنوز که مامانم نیومده...

ف:نه نمیگم برو تو کفش بمون فردا زنگ زدی بهت میگم ...

س:(با خنده)ای نامرد باشه فعلا خداحافظ تا فردا

فک(با خنده)خداحافظ عزیزم

 

10/9/89

امروز قرار بود بریم اردو نمایشگاه کتاب اما معلم علوممون لج کرد گفت درستون عقبه حق ندارین برین روزاییکه من باهاتون کلاس دارم اردو حق ندارین برین.

ماهم باهاش لج کردیم گفتیم به هوای اردو ما کتاب نیاوردیم بالاخره که نمیتونین درس بدین پس بزارین بریم...

متاسفانه فقط منو نگار و پگاه این حرفو زدیمو خیت شدیم بقیه همه کتاباشونو در اوردن ار کیفشون :|

بعد گفت همه برن اردو شما سه تا میشینین از رو کتاب مینویسین که دفعه اخرتون باش دروغ میگین یا کل کل میکنین...

خلاصه امروز گند زدن بهمون :)) 

این فرهادم دیگه منو دیونه کرده با این سوالاش...باز امروز زنگ زدم میگه ی سال بپرسم؟

گفتم خوب بپرس؟

گفت : جز من دیگه واقعا با کسی نیستی؟

گفتم:نه نیستم چرا باور نداری اخه من تورو انتخاب کردم که باهات بمونم 

گفت:اگه چیکار بشه بهم خیانت میکنی؟

گفتم:زمانیکه تو بفهمم داری بهم خیانت میکنی  منم بهت خیانت میکنمو میرم.

خیلی بحث مذخرفی راه انداخته بود امروز ...

 

14/9/89

امروز تا به فرهاد زنگ زدم گفت سلام بیا دم پنجره اتاقت....

گفتم واسه چی؟

گفت داشتم رد میشدم امدم بیا دیگه...

رفتم دیدم راست میگه واقعا اومده در خونمون با دوچرخش اومده بود و نون هم دستش بود.

گفت اون چیه رو سرت دیونه؟

گفتم روسریه خوب

گفت درش بیار

گفتم نه نمیخام

گفت درش بیار دیگه میخام موهاتو ببینم

گفتم دم پنجره سر لخت که نمیشه اومد یکی میبینه منو...

ناراحت شد خودشو لوس کرد رفت گفت یادت باشه همش ضدحال میزنی

بعد چند دقیقه دیدم دوباره زنگ زد...تا برداشتم گفت :خیلی سخته بدون تو نمیتونم بازم ببخشید...

منم همین جوابو بهش دادمو اشتی کردیم

گفت میشه خاهشا اگه دوسم داری خودتو ماله من بدونی بزاری موهاتو ببینم راحت لباتو حس کنم دست به بدنت بزنم...

مامانمم از راه رسیدو حتی نشد جوابشو بدم...

نمیدونم چرا بعضی وقتا این حرفارو میزنه...

فقط میدونم دوسش دارم...مه زندگیمو با فکر فرهاد پر کردم...

 

16/9/89

بیچاره نگار ...اخه جعفر بهش گفته که نگارو واسه ازدواج نمیخاد اینقدر گریه کرد امروز تو مدرسه

منو پگاه هم فقط میتونستیم دلداریش بدیم...

امروز به فرهاد زنگ زدم دیدم سر صدا میاد گفتم کجایی؟

گفت اومدم باشگاه بدنسازی ثبت نام کردم بخاطر خانمم...(از بس که بهش گفتم چقدر باسنت بزرگه)

:))خخخخخ

گفتم افرین ورزش خوبه کلا 

گفت : اره...بچمون چطوره؟

گفتم : ای بابا باباش تو نیستی از تو خوشم نمیاد ....

گفت : غلط کردی تو میام بچه دارت میکنم مگه دست خودته؟؟؟

گفتم :خودت غلط کردی ...

گفت: سمیه جدی جدی من باتو رو ازدواج حساب باز کردما....

گفتم: باشه حالا بزار هرچی به وقتش اینقدر منو هوایی نکن تروخدا

گفت: میای فردا ببینمت قبل مدرست؟

گفتم :نه حوصله ندارم بزار پس فردا(نمیخاستم دوباره بهم دست بزنه)

گفت: چیه میترسی بیای ؟یا نکنه لبامو دوست نداشتی؟از من خوشت نمیاد؟اخه چرا اینقدر من باید منت تورو بکشم بیای بزاری بهم دیگه نزدیک تر بشیم باور کن این کارا بهم نزدیکترمون میکنه عاشق تر میشیم...

گفتم:نه این حرفا چیه ...فقط این هفته نبینیم همو بهتره الانم مامانم میاد فعلا خداحافظ.

 

23/9/89

به فرهاد زنگ زدم بیرون بود 

رفته بود مدرک دیپلمشو از مدرسش بگیره...

وقتی داشت برمیگشت خونه بهم میگفت برم تو اتوبوس به یکی از همین دخترا ی شماره بدم؟

گفتم برو فقط بعدش دیگه بدون سمیه مرده

گفت خدا نکنه نه نمیرم همچین کاری بکنم...مگه خولم...

بعد گفت اتوبوس اومد و رفت خداحافظی کردیم...20 دقیقه بعد اینکه خداحافظی کردیم هوا حسابی خراب شد

خداکنه فرهاد زود رسیده باشه خونه سرما نخوره....

 

24/9/89

امروز به فرهاد زنگ زدم داداششم پیشش بود...

میخاستم قضیه اتوبوسو که فرهاد میخاست منو اذیت کنه به یکی شماره بده رو تلافی کنم واسه همینم بهش گفتم :

س:به داداشت سلام برسون

ف: داداشمم سلام میرسونه...چخبر الان دم خونتونم میخای بیام بالا ببینمت ؟

س: نه نمیخاد لازم نکرده...بعد امار خونمونو که داد فهمیدم واقعا در خونمونن.خداروشکر اصرار نکرد بیاد بالا و رفتن

گفتم داداشت زن نمیخاد؟من حاظرم زنش بشما ...(میخاستم تلافی اتوبوسو در بیارم)

ف:(از داداش پرسید و گفت:)داداشم میگه اگه میدی قبل ازدواج باشه میام میگیرمت ,حالا میدی؟

س:نه من قبل ازدواج که چیزی بهش نمیدم بگو بیاد منو بگیره بعد ازدواج نوکرشم هستم ...

ف: ولی اگه بجای داداشم زنه من بشی قول میدم قبل ازدواج هیچی ازت نمیخامااا

س:اخ جون چه خوب پس تموم شد رفت زن خودت میشم...

ف:سمیه من اعتقاد دارم که اگه امروز با توامو ازت لب میگیرمو بهت دست میزنم مطمینم فردا هم زنی گیرم میاد که یکی این کارارو باهاش کرده.

س:خوب منم دقیقا همین عقیده رو دارم برای همینم به خودم قول دادم تا تهش باتو باشم اگه تو بری ام با هیچکی

ف:باریکلا همینجوری خوبه منکه تنهات نمیزارم زن خودم میشی حالا ببین

طبق معمول مامانم سر رسیدو بی خداحافظی قطع شد حرفمون...


نظرات شما عزیزان:

reza
ساعت17:43---11 مرداد 1393
چقدر جالب پس بقیش کجاست
پاسخ:امروز خیلی سعی کردم بیشتر بنویسم امیدوارم بخونیش


نازنين
ساعت17:24---11 مرداد 1393
سلام عزيزم...نتونستم اينو نگم... از اين رابطه ها بترس ...رابطه اي كه توش گناه باشه يا به جايي نميرسه يا اگه برسه به جاي خوبي نميرسه...بهت مياد دانش آموز باشي...الان تو اوج احساساتت هستيو تصميم درستي نميگيري...بترس از روزي كه چند ماه يا چند سالتو با كسي گذروندي كه مجبوري يا ازش جدا شي يا ولت كنه...ميله خودته ميتوني گوش ندي ولي فقط خواستم يه هشدار خواهرانه بهت بدم...خيلي مراقب خودتو پاكيتو معصوميتت باش گلم باش...

يا علي...
پاسخ:میدونم چی میگی عزیزم اما اخرش میفهمی چیشد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: